من و شوهری و نینی

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم ، هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم ، میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا می کند ، هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم

من و شوهری و نینی

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم ، هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم ، میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا می کند ، هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم

من و شوهری و نینی

❤️❤️❤️❤️❤️
مرد من ...؟؟!!
مهربانم ...؟؟!!
مخاطب عاشقانه های من ...؟؟!!
زن نبوده ای که بدانی دستهای مردانه ات که در دستم باشد حکم تمام دنیا را برایم دارد ...!!
من عاشق مردی شده ام که در روزهای بارانی برای دلم چتر میگیرد ....!!
مرد رویاهای من ...؟؟!!
بگذار هرچه میخواهد بشود ...!!
تاوقتی دستهای گرمت را در دست دارم خوشبختم ....!!
بگذار زمان از حسادت بترکد ...!!
من عاشق مردی هستم که زمین مانند او ندارد ....!!
من بی تو ....!!
از تمام آفرینش بیگانه ام ...!!
زن بودن خوب است وقتی ...!!
ازتمام مذکرهای دنیا ...!!
پای تو در میان باشد ....!!
نمیدانی چه کیفی دارد خانوم بودن برای تو ....!!!!!!
❤️❤️❤️❤️❤️

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۹
مهر

از صبح که چه عرض کنم از شب قبل استرس داشتم

همش تو خوف و رجا بودم

خدایا نکنه اشتباه کرده باشم ؟

نکنه احساسی برخورد کرده باشم بعدش پشیمون بشم ...

دوباره میگفتم ما که مشاورمون رو رفتیم این همه هم با هم حرف زدیم

جایی برای شک و تردید نمیمونه بقیشم توکل میکنم دیگه

از صبح تا ظهر که کلاس داشتم

بچه ها میگفتن چه بیخیالی مگه شب عقدت نیست ؟

من میخندیم بابا مگه بمب اتم میخوام هوا کنم

اومدم خونه ناهار خوردم خوابیدم تا غروب

فامیلامون اومده بودند هی میگفتن به مامانم برو بیدارش کن

کی میخواد حاضر بشه

تازه وقتی بیدار شدم رفتم یه سر فرفر بازی  (سایت فرندفید)

کلی تو روم دخترونه خندیدیم زدیم تو سر کله هم دیگه

بعد اذان گفتن نمازمو خوندم .

زندایی بزرگم هی قربون صدقم میرفت با خنده میگفت:

ریحانه تا اون روی منو بالا نیاوردی حاضر شو

خلاصه حاضر شدم و رفتیم محضر .

حالا قلبم عین گنجیشک داره میزنه

رفتیم دیدیم اونا نیم ساعتی هست اومدن

رفتم لباسامو عوض کردمو شدم عینهو میت

سرتا پا سفید بودم . لا مصب خیلی هم بهم میومد

شده بودم عین هو فرشته ها

بعد نشستیم در کنار یار روی مبل حالا شونصد فرسخ بینمون فاصله بود نیشخند

پدرم اومد جلو گفت بابا به خدا من راضی ام یکم مهربون تر بشینید خوب نیشخند

ما هم یکی فاصلمونو کمتر کردیم

حالا نمیگم بعد عقد چه شکلی نشسته بودیم نیشخند

بعد همه نشستن تو سالن حاج اقامونم که روحانی نبود و سید بود

شروع کرد خطبه خوندن منم که دستام شده بود قطب جنوب نیشخند

گفت عروس خانوم وکیلم ؟ من که آبجی نداشتم

خواهر شوهرم گفت عروس رفته گل بچینه ،

شهرداری گرفتتش صبر کنید تا بیاد نیشخند

دوباره حاج آقا گفت عروس خانم وکیلم؟

خواهر شوهرم گفت عروس رفته کاشون گلاب بیاره

ماشین رفته عروس مونده جا نیشخند

محضر داشت میترکید از خنده

دفه سوم مادر شوهرم گفت زینب جان عروسمو اذیت نکن بذار بله رو بگه نیشخند

بعد دفه سوم شد من انگار تو هپروت بودم

خواهر شوهرم گفت نکنه واقعا موندی جا نیشخند

دوباره گفت زیر لفظی میخواد وگرنه تا الان بعله رو گفته بود .

عروسم انقدر پولکی نیشخند

بعد همسری بهم 4تا تراول 50 تومنی دادندلبخند

بعد خواهر شوهرم گفت راضی شدی حالا بله رو بگو جون به لبمون کردی

بیچاره داداشم میخوا چی بکشه از دست تو نیشخند

منم که لکنت گرفته بودم گفتم با اجازه حضرت زهرا سلام الله علیها

و با اجازه از امام زمان و با اجازه از پدر و مادرم و بزرگترها بله .

همه شروع کردن دست زدن و اینا

بعد همسری هم بله رو گفتن و رفتیم سر امضا کردن

خلاصه انقدر امضا کرده بودم تا چند روز مچ دستم درد میکرد

گفتم حاج اقا الان جوهرش تموم میشهنیشخند

حاج آقا هم میگفت نه نو خریدمش شما خیالت راحت نیشخند

بعد کلی امضا گرفتن و عکس گرفتن و اینا

خانواده همسر منو میخواستن شام ببرن خونشون .

از پدرم و مادرم اجازه گرفتن و رفتیم .

رفتیم خونشون شام خوردیم

 حالا منم مثل عصا قورت داده ها خیلی معذب بودم .

مامانمینا نبودند خیلی سختم بود شام خوردیم صحبت کردیم میوه و اینا

بعد با همسری رفتیم با ماشین بیرون ماشین بازی و اینا تا یخم باز شه نیشخند

بعد منو گذاشت خونمون و رفت.

ادامه دارد ....

  • ریحانه فراهانی
۰۳
مهر

از صبح به این فکر میکردم که برجعلی رو سورپرایز کنم

میخواستم برم کافی شاپ میز رزرو کنم کیک و  بقیه تشکیلات

اما چون محرم نبودیم گفتم زشته پیش خودش میگه چه دختر جلفیه

تولد برجعلی 22 بهمن هستش

همسری از بس شخصیت مهمیه روز تولدشم مهمه

خلاصه کادو هاشو اماده کردم و یه تزئین خوشگل کردمشون

و گذاشتم تو یه ساک دستی خوشگل

برجعلی هم غروب اومد دنبالم و رفتیم چلوکبابی بناب

بعد از صرف شام منم کادو هارو دونه دونه رو کردم

یه سری کتاب های جیبی روانشناسی در مورد بانوان گرفته بودم لبخند

هی دونه دونه جمله های داخل کتاب رو میخوندیم

روشون بحث میکردیم

انقدر خندیدیم رو بعضی از جمله هاش

صاحب رستوران اومد بهمون تذکر داد

آروم تر رستوران رو گذاشتین رو سرتون

خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود لبخند

کادوی اصلیم هم یه انگشتر نقره عقیق بود

خیلی از کادو ها خوشش اومده بود

وکلی از تزئیناتش تعریف کرد و تشکر کرد

منم که طبق معمول داشتم قند آب میکردم

....ادامه دارد

  • ریحانه فراهانی