از صبح به این فکر میکردم که برجعلی رو سورپرایز کنم
میخواستم برم کافی شاپ میز رزرو کنم کیک و بقیه تشکیلات
اما چون محرم نبودیم گفتم زشته پیش خودش میگه چه دختر جلفیه
تولد برجعلی 22 بهمن هستش
همسری از بس شخصیت مهمیه روز تولدشم مهمه
خلاصه کادو هاشو اماده کردم و یه تزئین خوشگل کردمشون
و گذاشتم تو یه ساک دستی خوشگل
برجعلی هم غروب اومد دنبالم و رفتیم چلوکبابی بناب
بعد از صرف شام منم کادو هارو دونه دونه رو کردم
یه سری کتاب های جیبی روانشناسی در مورد بانوان گرفته بودم
هی دونه دونه جمله های داخل کتاب رو میخوندیم
روشون بحث میکردیم
انقدر خندیدیم رو بعضی از جمله هاش
صاحب رستوران اومد بهمون تذکر داد
آروم تر رستوران رو گذاشتین رو سرتون
خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود
کادوی اصلیم هم یه انگشتر نقره عقیق بود
خیلی از کادو ها خوشش اومده بود
وکلی از تزئیناتش تعریف کرد و تشکر کرد
منم که طبق معمول داشتم قند آب میکردم
....ادامه دارد
سر کلاس تاریخ اسلام بودم یهو گوشیم رفت رو ویبره
اسمشون رو به فامیلی سیو کرده بودم
همسر گفتن وقتی میخوای تو وبلاگت اسم منو ببری بنویس برجعلی
اقای برجعلی رو به فامیلیشون سیو کرده بودم
دیدم اسمس زدن
نوشته بودن اومدین خونه خبر بدین میام دنبالتون بریم بیرون
منم نوشتم چشم حتما
کلاس تموم شد منم نوشتم که من خونه ام .
ناهارم نخورده بودم اصن گشنم نبود هنوز
اومدن رفتیم بیرون منو بردن بازار طلای کرج
گفتم برای چی اینجا اومدیم؟ گفتن میخوام براتون حلقه بخرم
هم سور پرایز شدم
هم دوست داشتم برای خرید حلقه مادرم هم پیشم بود
آخه من که آبجی ندارم
هم خوشحال شدم هم ناراحت
گفتم اگه اجازه بدین بمونه یه وقت دیگه که مادرم هم باشع
ایشونم گفتن نه دوست دارم فقط سلیقه مشترکمون باشع
منم همینجوری قند بود که تو دلم آب میشد
مرض قند گرفتم تا عقد کنیم
خلاصه ساعت حدودای 2،3 ظهر بود .
همه مغازه ها بسته بود
رفتیم ناهارمون رو بیرون خوردیم
رفتیم سمت خونه خودشون
اونجا هم بازار طلا داشت
حدودای 4 بود رفتیم
هی مدلای مختلف میدیم من خوشم نمیومد
حلقه ظریف دوست داشتم .جواهر بیشتر دوست داشتم
انقدر گشته بودیم گفتم بیا برگردیم دیگه
گفتن اخرین مغازه رو هم بریم بعد برگردیم
که دیگه اخرین مغازه رو رفتیم و من خوشم اومد از حلقش
انقدر خوشم اومده بود ازش تو دلم میگفتم کاش میداد الان دستم میکردم
بعدم رفتیم یه جا که حلقه های نقره داشت
برای ایشونم من حلقشونو خریدم
هی اقای برجعلی میگفتن بدین دستم کنم دیگه
منم میگفتم هر وخ شما دادین به من حلقمو منم میدم بهتون
ادامه دارد....
قرار دوم شب یلدا بود
هوا خیلی سرد بود
قرار گذاشتیم شام بریم بیرون
قبل اذان مغرب قرار گذاشتیم
اول رفتیم مسجد نماز خوندیم
بعد شام رفتیم رستوران دی
دفعه پیش رفته بودیم کافی شاپ دی
بازم صحبت میکردیم در مورد موضوعات مختلف
لذت بخش ترین دوران زندگی به نظرم همین دوران نامحرمیه
همش استرس و اضطراب و هیجان و ..... حیف که زود میگذره
بعد قدم زدن هرکی رفت خونشون
ادامه دارد ....
امتحان های میان ترمم تموم شده بود .
پدر آقا مرتضی دوباره زنگ زدند و جواب خواستند .
مادرم هم گفتن برای پنجشنبه شب دوباره بیان .
برای دفعه دوم دوباره اومدند و باز هم من چایی نبردم و داداشم برد
رفتیم بازهم با هم صحبت کردیم .
جلسه اول سر یه مسائل کلی صحبت کردیم
این جلسه یکم پرسش و پاسخ هامون جزئی تر شده بود
و باز هم تفاهماتمون زیاد بود .
بعد صحبت اومدیم تو جمع و بعد چند دیقه رفتند خونشون .
پدرم پرسیدن چطور بود و من گفتم خوب بود
برای جلسه سوم هم زنگ زدند و اومدند خونمون
و ما صحبت های خیلی جزئی تر رو انجام دادیم
و باز هم رضایت بخش بود و تفاهمات زیادی داشتیم .
و هردومون خوشحال از این موضوع
بعد که اومدیم تو جمع پدرم گفتن اقا مرتضی شمارتو رو کاغذ بنویس
تا از این به بعد با دخترم تلفنی در ارتباط باشید
و یه ماهی رو هفته ای 2 جلسه 3جلسه
برید بیرون از خونه صحبت کنید
تا بیشتر اخلاق هم دستتون بیاد تا بعدش ببینیم خدا چی میخواد .
همچین پدر روشن فکری دارم
بعد ایشونم شمارشونو نوشتند و بعد چند دیقه خدا حافظی کردند رو رفتند .
منم بعد 2.3 روز اسمس دادم بهشون و قرار گذاشتیم بریم بیرون صحبت کنیم ...
ادامه دارد ....
من شونصد تا معیار داشتم ولی نخندین به معیارام ها
یکیش این بود که چاق باشه و استخونی نباشه
آخه از مردای مردنی و استخونی خوشم نمیومد
مرتضی هم خدارو شکر چاق نیست و هیکل ورزشکاری داره .
شوهرم مربی جودو هستش .
یکی دیگه از معیارام این بود قد بلند باشه 175 به بالا .
خیلی میومدند هم قد من بودند اصن نگاه نمیکردم ببینم
شرایطتشون چیه ردشون میکردم .اخه وقتی قد شوهر بلند باشه
برای خانوم خیلی لذت بخشه . شایدم من فقط اینجوریم .
خیلی حس خوبیه برای خانوم ها که مرد یه سر و گردن
ازشون بلند تر باشه
مرتضی هم خداروشکر قدش 180 هستش
بعدیش این بود که مومن باشه اما تعصب الکی نداشته باشه .
مثلا من شاید هوس کردم یه آهنگ وطنی گوش کنم
نیاد خونه رو بذاره روسرش که چرا آهنگ گوش کردی
یکی دیگه این بود که رابطش با مادرش خیلی خوب باشه
اگه رابطش با مادرش خوب باشه ، با همسرش هم رابطش مطمئنا خوبه
یعنی میتونه تعامل مسالمت آمیز داشته باشه . ولی کسی که با مامانش
دائما دعوا میکنه یا ازش بد میگه تو زندگی مشترک هم
به مشکل بر میخوره
یکی دیگه این بود که بد بین و شکاک نباشه . خیلی بده که
مرد به خانومش اعتماد نداشته باشه . اصن اون زندگی آرامش نداره
بقیشو در قسمت بعد میگم خسته شدمـــــــــ....
مادر اقا مرتضی زنگ زد خونمون و بعد از کلی صحبت کردن
از مادرم اجازه گرفتن که بیان خواستگاری . مادرم هم گفتن
باید اول با همسرم مشورت کنم خبرشو بهتون میدم . بعد با پدرم
صحبت کردن و یه روزی و مشخص کردن که خانواده اقای همسر
برای جلسه اول بیان خواستگاری .
ادامه دارد ....
این دعارو که میخوندم تِرو تِر دوباره خواستگار میومد
خوب بودنا... اونی که من میخواستم نبودند .
از یه طرفم عذاب وجدان گرفته بودم . آخه هی الکی ردشون میکردم
شنیده بودم هم که اگه 3 تا خواستگار خوب و رد کنی خوبیت نداره
و روزیت و رد کردی و از این حرفا
دوماهی بود که میخوندم
محرم بود یه شب با دوستم داشتیم مییرفتیم هیئت
به من گفت ریحانه یکی از کارمندای عموم خانوادشون دنباله یه دختر خوب و مومن و چادری
میگردن . منم تورو معرفی کردم . بعد منم بهش گفتم این همه که اومدند و رفتن اینم روش
دوستم هم شماره خونمونو داد به مادرشـــ....
این داستان ادامه دارد...
سلامــــ دوستان
یادش بخر پارسال ماه رمضون .....
داشتم به دوستم میگفتم هرچی خواستگار میاد همشون چپر چلاقند
این دوستم هم خواهر شهید هستش برگشت به من گفت :
چرا دعای ربنا هب لنا.... رو نمیخونی ؟
گفتم مثلا چی میشه
برگشت گفت وقتی این دعارو میخونی ،
همونی که خیر و صلاحته روخدا سر راهت قرار میده
من این شکلی بودم
بعد اون موقع شروع کردم تو قنوت نماز هام این دعارو میخوندم دقیقا این شکلی
متن دعا :
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا
بقیشو بعدا میگم الان کار دارم باس برمـــ.....